قاصدک
سراغت را
از “قاصدک” که می گیرم
تابی خورده و در دل ابرها” گم می شود
غصه ام می گیرد
می دانم!
شرم دارد از اینکه،
خبر دهد،
رفتنت” همیشگی بود”
سراغت را
از “قاصدک” که می گیرم
تابی خورده و در دل ابرها” گم می شود
غصه ام می گیرد
می دانم!
شرم دارد از اینکه،
خبر دهد،
رفتنت” همیشگی بود”
حرف.....!
بعضی حرفا رو
هر چقدر هم بقیه بگن
تا خودت تجربه نکنی
و به غلط کردن نیفتی بـاور نمی کنی ...!
زندگي دفتري از خاطره است
يك نفر در دل شب ، يك نفر در دل خاك
يك نفر همدم خوشبختي هاست ، يك نفر همسفر سختي هاست
چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد ، ما همه همسفريم
نيلوفر |
||
ادامه شعرت: |
من دلم میخواهد: خانه ای داشته باشم پردوست! دوستهایم بنشینند آرام! گل بگویند و همه گل شنوند.
بر درش برگ گلی بگذارم!
روی آن هم بنویسم: "خانه ی ما اینجاست"
تا که سهراب نپرسد دیگر: خانه ی دوست کجاست؟
ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدن های آهو ناز کردن های او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
کهنه ای بودم برای دست های این و آن
هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت